فایل متنی

 

8-شیاطین در کمین

پس تعدادی از اصحاب گفتند: چون محمد به مدینه برسد، می‌خواهد کار خلافت علی را تمام کند؛ پس باید زودتر چاره‌ای بیندیشیم. بنابراین چهارده نفر هم‌پیمان شدند تا پیامبر(ص) را به قتل برسانند. در تنگه‌ای میان جحفه و ابواء به‌نام هرشی، در کمین پیامبر(ص) نشستند. هفت نفر، سمت راست و هفت نفر، سمت چپ عقبه مخفی شدند تا شتر پیامبر(ص) را از کوه پایین بیندازند.[1]

نعمان‌بن‌حارث، تنها معترض پیامبر(ص) نبود. پیامبر(ص) پیش‌تر از وجود تعداد زیاد منافقان خبر داده بود و می‌دانست امر خلافت امیرالمؤمنین(ع) به‌سادگی محقق نخواهد شد.[2] همه آماده روزهای سخت بودند؛ روزهایی که توطئه‌گران در کمین آن بودند. آن‌ها پیش‌تر از محتوای کلمات پیامبر(ص) متوجه مأموریت مهم پیامبر(ص) شده‌اند و برای آن در اندیشه بودند. نخست، گروهی از ایشان جمع شده و پیمانی را امضا کردند.

سی‌وچهار نفر جمع شدند و بیانیه‌ای را توسط سعیدبن‌عاص اموی نگاشتند؛ بیانیه‌ای با محتوای زیر:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ،‏ این نوشته مورداتفاق اصحاب محمد از مهاجر و انصار است؛ آن‌ها که در قرآن و زبان پیامبر مدح شده‌اند. ایشان پس از مشورت بسیار بر موارد زیر توافق کردند و آن را نگاشتند تا چراغی برای هدایت مسلمانان روشن کرده باشند: پس خدا پیامبرش را برای مردم، با دین موردرضایتش فرستاد و ما را مأمور به پیروی از آن کرد. محمد دین را به ما رساند و آن را کامل کرد و مرگش نزدیک شد، بی‌اینکه کسی را به جانشینی خود برگزیند و اختیار تعیین خلیفه را به مسلمانان سپرد. پیامبر کسی را به جانشینی انتخاب نکرد تا خلافت در یک خاندان نماند و سایر مسلمانان هم از آن بهره‌مند شوند. پس هر خلیفه‌ای از دنیا رفت، لازم است اهل رأی جمع شوند و خلیفۀ بعدی را انتخاب کنند.

پس اگر کسی ادعا کرد پیامبر از شخص خاصی به‌عنوان خلیفۀ خود نام برده، دروغ‌گوست چون برخلاف اصحاب محمد سخن گفته و با مسلمانان مخالفت کرده است. اگر کسی گمان کند که خلافت ارث است یا پیامبر ارثی از خود به‌جای می‌گذراند دروغ‌گوست، چون پیامبر گفته است: «ما پیامبران از خود ارثی نمی‌گذاریم. اگر کسی بگوید پیامبر تنها یک نفر را شایستۀ خلافت می‌دانست و کسی جز او صلاحیت ندارد، دروغ‌گوست. اگر کسی ادعا کند چون به پیامبر نزدیک بوده، سزاوار خلافت است و جز او خاندانش کسی چنین شایستگی ندارد، خلافِ قرآن گفته است که می‌فرماید: «همانا گرامی‌ترین شما نزد خداوند، باتقواترین شماست.

اگر کسی به کتاب خدا ایمان آورد و به سنت پیامبر اقرار کرد، در مسیر درست است و هرکه با این حق مخالفت کند و از جماعت مسلمانان جدا شود، باید کشته شود؛ چون در کشتنش مصلحت امت است و خون چنین کسی را خدا و رسول مباح کرده‌اند.

صحیفه ملعونه، با زیرکی و با استناد دروغین به قرآن و روایات نوشته شد. همه سی‌وچهار نفر آن را امضا کردند و مُهرومُوم شده تحویل ابوعبیده جراح دادند.[3] ابوعبیده آن را در کنار کعبه دفن کرد.[4]

اگرچه آن‌ها سعی بسیاری کردند تا با لحنی بی‌طرف و دل‌سوزانه صحیفه را بنویسند، مخاطبان صحیفه از آن برداشتی جز مخالفت با امیرالمؤمنین(ع) و بیعت غدیر نداشته‌اند.[5] بدیهی است نویسندگان چنین نامه‌ای، درست چند روز پس از غدیرخم، تنها به بیانیه‌نویسی اکتفا نخواهند کرد. هدف مهم ایشان جلوگیری از رسیدن پیامبر(ص) به مدینه بود. مدینه مقر اسلام است و تنفیذ خلافت امیرالمؤمنین(ع) در آن صورت خواهد گرفت. پس به هر وسیله‌ای باید از رسیدن پیامبر(ص) به مدینه جلوگیری کنند.[6] جلوگیری از خلافت علی(ع)، پیش از تنفیذ، به‌مراتب آسان‌تر از هر اقدامی پس از آن است.

قتل پیامبر(ص)، راحت‌ترین کار برای جلوگیری از رسیدن پیامبر(ص) به مدینه و تنفیذ خلافت علی(ع) بود. بنابراین چهارده نفر از منافقان قریش، منافقان انصار و طلقای تازه‌مسلمان، تصمیم به قتل پیامبر(ص) گرفتند. برای این کار در تنگه‌ای به‌نام هرشی جمع شدند که در نزدیکی قلۀ کوهی در مسیر مدینه بود.[7] تصمیم این بود که با رَم دادن شتر پیامبر(ص) او را از کوه پایین بیندازند تا هم پیامبر(ص) را کشته باشند و هم قتل ایشان را سانحه‌ای جلوه دهند؛ سانحه‌ای که کسی دنبال عامل و مقصر آن نخواهد گشت و بدین صورت منافقان شناسایی نخواهند شد.

نقشۀ دوم آن بود که اگر به هر دلیلی موفق به رم دادن شتر پیامبر(ص) نشدند، با صورت‌هایی بسته و با شمشیر به پیامبر(ص) حمله کنند و او را به قتل برسانند؛[8] نقشه کاملی که موفقیت آنان در کنار گذاشتن امیرالمؤمنین(ع) را تضمین می‌کرد؛ نقشه‌ای که اگر خدا مانع آن نشود، حتماً محقق خواهد شد.

کاروان پیامبر(ص) به راه افتاد. پیامبر(ص) جلوتر از بقیه سوار بر شتر به راه افتاد. آن چهارده نفر در دو طرف مسیر، به انتظار پیامبر(ص) ایستاده بودند. برای رم دادن شترِ پیامبر(ص) کافی بود، چیزی پیش پای شتر رها کنند. برای همین کیسه‌های کرباس را از سنگ پُر کردند. پیامبر(ص) به نزدیکی عقبه رسیده بود که جبرئیل خبر کمین منافقان را به ایشان داد. پیامبر(ص) اطرافش را نگاه کرد تا ببیند آیا کسی از مسلمانان همراه او آمده یا نه. سؤال کرد و حذیفه پاسخ حضرت را داد.

پیامبر(ص) فرمود: حذیفه آیا صدای جبرییل را شنیدی؟ گفت: بله، ای رسول خدا. پیامبر(ص) فرمود: آن را کتمان کن. زمانی که به گردنه نزدیک شدند، منافقان آن کیسه‌های سنگ را رها کردند؛ اما شتر پیامبر(ص) به اذن خدا ایستاد و رم نکرد. نقشۀ اول شکست خورد. برای اجرای نقشۀ دوم، از کمین بیرون آمدند تا به پیامبر(ص) حمله کنند. اینجا بود که به امر پیامبر(ص) صاعقه‌ای آسمان را روشن کرد. حذیفه می‌گوید به‌قدری روشن شد که اسب‌ها و شترهای آنان را دیدم. سپس پیامبر(ص) آن‌ها را به‌نام صدا زد. وقتی نام خود را از پیامبر(ص) شنیدند، حتی فرصت نکردند اسب و شتر خود را ببرند و پا به فرار گذاشتند.[9]

این‌گونه هر دو نقشۀ آن‌ها نقش‌برآب شد و خودشان نیز شناسایی شدند. این بزرگ‌ترین شکستی بود که ممکن بود بخورند؛ شکستی که می‌توانست راه را برای توطئه ببندد. آن‌ها برای فرار از سرشکستگی خود را به پایین عقبه رساندند. پیامبر هنگام نماز صبح به پایین کوه رسید. اصحاب یکی‌یکی رسیدند و نماز را با پیامبر(ص) خواندند. نمازی که در صف اولش تروریست‌ها حاضر شده بودند!

پیامبر(ص)، پس از نماز مردم را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «چه می‌شود که عده‌ای در کعبه هم‌قسم می‌شوند که اگر محمد مُرد یا کشته شد، خلافت را از محل آن دور کنند؟». منافقان که فهمیدند هر لحظه امکان دارد پیامبر(ص) نقشۀ آنان را برای مردم بازگو کند، نزد پیامبر(ص) حاضر شدند و قسم خوردند که نه چیزی نوشته‌اند و نه چیزی گفته‌اند و نه کاری کرده‌اند؛ ادعایی که با پاسخ شدید خداوند روبه‌رو شد:[10]

به خدا سوگند می‌خورند که چیزی نگفته‌اند، درحالی‌که کلمۀ کفرآمیز را به زبان آورده‌اند و کافر شده‌اند و به کاری دست زدند که به آن نرسیدند و موفق نشدند. انتقام چه‌چیزی را می‌خواستند بگیرند؟! انتقام بی‌نیازی‌ای که خدا و پیامبر به اینان بخشیده‌اند؟![11]

نقشه شکست خورد. مردم فهمیدند که کسانی برای غدیر نقشه کشیده‌اند و فهمیدند کسانی قصد کشتن پیامبر(ص) را داشته‌اند. فهمیدند پیامبر(ص) و حذیفه، تروریست‌ها را شناخته‌اند. همه به انتظار اقدامات پیامبر(ص) نشستند. پیامبر(ص) اسمی از منافقان نبرد و با آنان برخوردی نکرد. حتی برخی می‌خواستند منافقان را مجازات کنند، اما با مخالفت پیامبر(ص) روبه‌رو شدند. پیامبر فرمود: «نمی‌خواهم عرب بگویند محمد از اصحابش استفاده کرد و کارش را پیش برد و بعد آن‌ها را کشت»؛[12] اما همۀ رفتارهای پیامبر(ص)، پس از رسیدن به مدینه، حکایت از دور کردن منافقان در روزهای بیماری‌شان از مدینه داشت. منافقان باید از مدینه دور بمانند تا انتقال خلافت به امیرالمؤمنین(ع) بدون دردسرسازی آن‌ها صورت بگیرد.

اهل‌سنت، واقعۀ عقبۀ هرشی را ذکر کرده‌اند؛ اما برخلاف شیعه معتقدند این اتفاق در بازگشت پیامبر(ص) از تبوک بوده است[13] و همچنین به جز یک نفر از مورخان اهل‌سنت، اسامی تروریست‌ها را افرادی غیر از آنان که شیعه از ایشان نام برده معرفی کرده‌اند.[14]

حذیفه نیز به‌سبب همین حضور در تنگه و اطلاعی که از نام تروریست‌ها داشت، در کانون توجه منافقان بود. به‌حدی که اگر بر جنازۀ کسی نماز نمی‌خواند، می‌گفتند حتماً این فرد از تروریست‌ها بوده است

. شاید به همین خاطر بود که بعد ها او را به استانداری مدائن منصوب کردند تا او را از مدینه دور نگه دارد.[15] البته از این کار طرفی نبستند؛ زیرا حذیفه در دوران حضورش در مدائن به تبلیغ غدیر می‌پرداخت.

پیامبر(ص) از دنیا رفت. به‌رغم همۀ تأکیدها و اقدامات پیامبر(ص) منافقان توانستند امیر غدیر را کنار گذاشته و با دیگری بیعت کنند؛ اما غدیر، به‌عنوان سند حقانیت و دلیل غربت امیرالمؤمنین(ع) در تاریخ جاودانه و همیشگی ماند…

[1] تفسیر قمی، ج١، ص١٧۵.

[2] احتجاج، ج١، ص۵٩.

[3] ارشاد القلوب، ج٢، ص٣٣۵.

[4] همان.

[5] تفسیر قمی، ج٢، ص٣۵۶.

[6] همان.

[7] تفسير قمی، ج‏١، ص١٧۵.

[8] ارشاد القلوب، ج٢، ص٣٣٠.

[9] تفسیر قمی، ج١، ص١٧۴.

[10] سورۀ توبه، آیۀ ٧۴.

[11] تفسیر قمی، ج١، ص١۵٧.

[12] جوامع الجامع، ج٢، ص٧١.

[13] البدایة و النهایة، ج۵، ص١٩؛ دلائل النبوة، ج۵، ص٢۵۶.

[14] البدایة و النهایة، ج۵، ص٢٠؛ المغازی واقدی، ج٣، ص١٠۴۴.

[15] الطبقات الکبری، ج٧، ص٣١٧.

8: شیاطین در کمین

(تابلوی ترور)

۱. وعدۀ منافقان به شیطان باید عملی شود. قدم اول ترور پیامبر(ص) و برداشتنِ بزرگ‌مبلغِ غدیر از سر راه است. نقشه‌ای که نیمه‌شبی در گردنۀ کوهی، به اذن خدا ناکام ماند.
۲. منافقان پس از وقایع حجةالوداع به‌روشنی می‌دانستند که هر روز زنده ماندن پیامبر(ص)، یعنی محکم شدن خلافت امیرالمؤمنین(ع)؛ ازاین‌رو، هم‌داستان شدند تا پیامبر(ص) را هرطورشده بکشند. برای همین در گردنۀ کوهی کمین کردند. هم اسباب رَم دادن شتر پیامبر(ص) را فراهم کردند و هم شمشیرها را صیقل دادند.
پیامبر به علم الاهی آگاه شد و با اعجاز از هر دو خطر نجات یافت. آسمان به اذن پیامبر(ص) روشن شد و حتی همراهان پیامبر(ص) دیدند چه کسانی نمی‌خواهند پیمان غدیر پابرجا بماند.