فایل متنی

7-ساز ناکوک

خبر غدیر به حارث‌بن‌نعمان رسید. او نزد پیامبر(ص) آمد و در ابطح پیامبر(ص) را دید. از ناقه پیاده شد و آن را بست. نزد پیامبر(ص) آمد درحالی‌که پیامبر(ص) در جمع اصحاب نشسته بود. گفت: ای محمد از جانب خدا گفتی به توحید و به رسالت تو شهادت بدهیم و ما پذیرفتیم. گفتی پنج نماز بخوانیم و حج برویم، پذیرفتیم و حالا کار به جایی رسیده که دست پسرعمویت را بلند کرده‌ای و او را بر ما برتری داده‌ای؟ آیا این چیزی از پیش خودت بود یا خدا؟ پیامبر(ص) فرمود: قسم به خدا امر خدا بود. حارث از خیمه بیرون آمد و می‌گفت: خدایا اگر آنچه محمد می‌گوید حق است، پس سنگی از آسمان بر سر من بینداز یا عذابی دردناک برای من بفرست. به شترش نرسیده بود که سنگی از آسمان به او اصابت کرد و از سر وارد شد و از پایین خارج شد و او را کشت. سپس صاعقه‌ای زد و جنازه او را سوزاند.[1]

چهار پنج روز از غدیر گذشته بود. با پایان یافتن مراسم بیعت، مردم از یکدیگر جدا شده و هرکدام راهی دیار خود شدند. پیامبر(ص) هم با اهل مدینه عازم مدینه شد. در ابطح، نزدیکی مکه، اتراق کردند؛ ریگزاری وسیع در منطقه‌ای مسطح و هموار که کوه حجون را از دوردست می‌توان دید.

خبر غدیر و بیعت با شکوه آن، به‌سرعت به مناطق مختلف رسیده و معدود مسلمانان غایب هم رفته‌رفته آگاه شده بودند. پیامبر(ص) در عین خشنودی از واقعۀ عظیم غدیر، نگران روزهای پیش روست؛ روزهایی که شیطان با کمک منافقان بخواهد این واقعه را نابود کند. فاصله بین غدیر تا شهادت رسول خدا(ص)، روزهای پرماجرا و خطیری است؛ روزهایی که برای هر لحظه‌اش، باید تدبیر داشت و برای هر برنامۀ منافقان باید آماده بود.

در منزلگاه ابطح، خیمه‌هایی برافراشتند و در آن ساکن شدند. به پیامبر(ص) خبر دادند شخصی به نام نعمان‌بن‌حارث فهری می‌خواهد خدمتش برسد. اجازه داد و اوارد شد. پا در خیمه‌ای گذاشت که چند تن از اصحاب به‌همراه امیرالمؤمنین(ع) و حضرت زهرا(س) در محضر پیامبر(ص) نشسته بودند.

کلامش را با تندی آغاز کرد. این خصلت پیامبر(ص) بود: اخلاقی کریمانه که دیگران به‌راحتی با او سخن می‌گفتند. رفتاری که به‌رغم تذکرهای مکرر قرآن به مسلمانان، عده‌ای را جسارت می‌داد که بتوانند هرگونه که می‌خواهند با پیامبر(ص) سخن بگویند، بی‌آنکه سر سوزنی هراس از برخورد پیامبر(ص) داشته باشند.

بارها قرآن تذکر داده بود که پیامبر(ص) را با نام کوچک صدا نزنید،[2] صدایتان را محضر او بالا نبرید،[3] مزاحم ساعات و اوقات او نشوید[4] و رعایت جایگاه خاتم‌النبیین را در میان خود داشته باشید؛[5] اما آنان با خیالی راحت از کرامت اخلاقی پیامبر(ص)، همۀ این کارهای ناشایست را انجام می‌دادند و گویی اگر از رسول خدا(ص) نمی‌ترسند، از عذاب الاهی هم هراسی ندارند. سال پنجم بود که پیامبر(ص) از غزوۀ بنی‌مصطلق بازمی‌گشت. عبدالله‌بن‌اُبَی که همیشه از حضور پیامبر در مدینه ناخشنود بود و این ناراحتی را هم به زبان می‌آورد، تنی از اصحاب را مخاطب قرار داد و گفت: او دارد به ما و شهر ما آسیب می‌زند؛ مردان را به کشتن داده و زن‌ها را بیوه کرده است. حالا خواهید دید زمانی که به مدینه برگردیم عزیزترین (من)، ذلیل‌ترین (پیامبر) را از مدینه بیرون خواهد کرد!

وقتی خبر به پیامبر(ص) رسید، فرمود: شاید اشتباه شنیده‌اید! سوگند خوردند که نه درست شنیده‌ایم. فرمود: شاید خشمگین هستید و تند می‌روید؟ سوگند خوردند که نه! پیامبر فرمود: پس من به مدینه بازنخواهم گشت. اصحاب که ناراحتی پیامبر(ص) را دیدند خواستند کاری کرده باشند. عبدالله‌بن‌ابی را نزد پیامبر(ص) آوردند و او سوگند خورد که چنین نگفته و پیامبر(ص) با کرامت پذیرفت.[6] همین رفتار سبب شده بود که مسلمانان با آزادی هرچه می‌خواستند، می‌گفتند و اگر برخوردی هم می‌شد برخورد پروردگار در ضمن آیات قرآن بود.

نعمان بر پیامبر(ص) وارد شد و صدا را به تندی بالا برد:

ای محمد گفتی به توحید و به رسالت تو شهادت بدهیم، ما قبول کردیم. گفتی پنج نوبت نماز بخوانیم و به حج برویم، ما نیز پذیرفتیم. حالا کار به جایی رسیده که دست پسرعمویت را بلند کنی و او را بر ما برتری بدهی؟ آیا این چیزی از پیش خودت بود یا خدا؟

پیامبر(ص) فرمود قسم به خدا، امر خدا بود. حارث از خیمه بیرون آمد درحالی‌که می‌گفت: خدایا اگر آنچه محمد می‌گوید حق است، پس سنگی از آسمان بر سر من بینداز یا عذابی دردناک برای من بفرست.

این اعتراض، یک مخالفت علنی با غدیر بود. مخالفتی که اگر بی‌جواب می‌ماند، خیلی زود می‌توانست بذر تردید را در دل دیگران بکارد و ثمری جز بیعت‌شکنی زودرس نداشت. پس باید جوابی داده می‌شد. عظمت جایگاه ولایت به‌حدی است که خداوند درباره آن هر کاری لازم باشد می‌کند. خدایی که برای برخی عبادت‌ها واجبات، عذر برخی را قبول کرده برای ولایت هیچ عذری را نمی‌پذیرد:

خداوند بر امت محمد(ص) پنج فریضه قرار داد: نماز، زکات، روزه، حج ولایت. در آن چهار فریضه برای برخی که معذور هستند، عذری در ترک قرار داد؛ اما به احدی از مسلمانان در ترک ولایت رخصتی قرار نداده است. به خدا در قبول ولایت هیچ رخصتی بر ترک نیست.[7]

نماز از بیمارِ در اغما، زکات از فقیر، روزه از مسافر و حج از کسی که استطاعت ندارد برداشته شده واجب نیست؛ اما در هر حالی التزام و قبول ولایت ضروری واجب است و هیچ عذری برای ترک آن پذیرفته نیست.

معذور نبودن در قبول ولایت از سویی و رجزخوانی نعمان و طلب عذاب برای خود، از سوی دیگر، لزوم پاسخی ماندگار به او را می‌رساند. جبرئیل به محضر پیامبر(ص) آمد و چنین خواند: «پس مادامی که تو در میان آنان باشی و مادامی که آنان استغفار می‌کنند خداوند آن‌ها را عذاب نخواهد کرد».[8] پیامبر آیه را برای نعمان خواند و خبر از آماده بودن عذاب داد و از او خواست از گفتۀ خود توبه کند و اگر توبه نمی‌کند خیمه رحمت پیامبر(ص) را ترک کند تا عذاب را ببیند.

نعمان، بدون باور به آنچه پیامبر(ص) به او خبر داد، بر حرف خود پافشاری کرد و این بار حرفی را زد که لبخند رضایت بر لب منافقان آورد: نه، من توبه نمی‌کنم، بلکه تو را دعوت می‌کنم که بقیۀ قریش را هم در این جانشینی شریک کنی. پیامبر(ص) فرمود: «این کار در دست من نیست و به امر خداست». نعمان گفت: من هرگز توبه نخواهم کرد، ولی خیمۀ تو را ترک می‌کنم تا عذاب را ببینم![9]

چگونه ممکن است کسی با آغوش باز به استقبال مرگ، آن هم مرگی که نشانۀ غضب پروردگار و عذاب الاهی است برود؟! آیا نعمان در آنچه پیامبر(ص) به او خبر داده بود، تردید داشت؟ بعید نیست! اما باید بدانیم که این تنها احتمال نیست. همیشه افراد به‌سبب عدم باورشان به غیب در دام شیطان نمی‌افتند؛ چنان‌که بسیاری از منافقان و حتی کافران از راستی وعده وعیدهای پیامبر(ص) آگاه بودند، اما حسادت، لجاجت و تکبر مانع پذیرش آنان می‌شد.

حسادت می‌تواند آدمی را با دست خودش به ورطۀ سقوط بکشد. پیامبر(ص) در مناسبت‌های گوناگون، از این حسادت خبر و درباره آن هشدار می‌دهد. ابتدا از وجود این حسادت خبر می‌دهد: «شما را چه می‌شود که وقتی یاد از آل ابراهیم می‌شود خشنود می‌شوید، اما وقتی از آل محمد یاد می‌شود قلب‌هایتان نفرت نشان می‌دهد؟»[10] و سپس مردم را از حسادت به امیرالمؤمنین(ع) بازداشته و از عواقب آن انذار می‌دهد: «هان، مردمان بدانید که ابلیس آدم را با حسادتش از بهشت راند، مبادا به علی(ع) حسادت کنید که اعمالتان نابود می‌شود».[11]

سعدبن‌ابی‌وقاص، یکی از کسانی بود که پس از بخش‌نامۀ عمومی معاویه برای لعن امیرالمؤمنین(ع)، از این کار خودداری کرد. زمانی معاویه از او پرسید چرا ابوتراب را لعن نمی‌کنی؟ پاسخ داد: سه فضیلت از علی(ع) به یاد دارم که مانع لعن اوست؛ سه فضیلتی که دلم می‌خواست یکی از آن‌ها را به قیمت دنیا، برای خود می‌کردم: ١. پیامبر(ص) فرمود: «علی برای من مانند هارون برای موسی است»؛ ٢. در جنگ خیبر فرمود: «فردا پرچم را به‌دست کسی می‌دهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند» و پرچم را به‌دست علی(ع) داد؛ زمان نزول آیۀ تطهیر پیامبر(ص) علی و فاطمه و حسن و حسینعلیهم السلام را زیر عبای خود برد و فرمود: «ایشان اهل‌بیت من هستند».[12]

با این حال سعد هرگز با امیرالمؤمنین(ع) همراه نشد و هرگز در هیچ زمانی با ایشان بیعت نکرد و در هیچ جنگی حضرت را یاری ننمود. مهم‌ترین عامل این مخالفت و همراهی نکردن با امیرالمؤمنین(ع) درحالی‌که اقرار به فضیلت او می‌کند، حسادت به امیرالمؤمنین(ع) است.[13] پس می‌توان حسادت را عاملی مهم برای ترک دستورات خداوند و استقبال از عذاب دانست.

لجبازی و تکبر نیز از دیگر عوامل مقاومت در برابر پذیرش حق هستند. قرآن کریم وجود استکبار در آدمی را یکی از مهم‌ترین عوامل فرار از بندگی خدا و حق می‌داند[14] و در مقابل، نبودِ این خصیصه را نشانه‌ای برای حق‌پذیران معرفی می‌کند.[15] جمع بین حسادت، لجاجت و استکبار، انسان را به جایی می‌رساند که حق و مجازات فرار از آن را ببیند و به استقبال آن برود.

نعمان، پس از لجبازی در برابر فرمان پیامبر(ص)، از خیمۀ پیامبر(ص) خارج شد و به‌سمت ناقۀ خود رفت. همین که بر ناقه سوار شد، سنگریزه‌ای از آسمان بر سر او فرود آمد؛ سنگی که از بالا وارد و از پایین خارج شد و نعمان را کشت.[16] سپس صاعقه‌ای آتشین از آسمان نازل شد و جنازۀ او را نیز سوزاند[17] و همان‌گونه که خود خواسته بود، عذاب شد. بلافاصله آیه نازل شد و شرح ما وقع در آیۀ شریفه آمد: >سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ * لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ * مِنَ اللهِ ذِي الْمَعارِجِ.<[18]

امیرالمؤمنین و حضرت زهرا؟عهما؟ در کنار خیمه، شاهد این ماجرا بودند. پس از اعتراض نعمان و نزول عذاب بر او، حضرت زهرا(س) به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «ای ابالحسن، آیا گمان می‌کنی تنها همین یک نفر با تو مخالف است؟ به خدا که او پیشگام قومی است که هنوز نقاب از چهره نیانداخته‌اند و منتظر فرصتی هستند تا مخالفت خود را آشکار کنند».

این سخن، به‌خوبی نشان می‌دهد که روزهای پیش رو، روزهای خطیری برای پیام غدیر است…

 

 

 

[1] مناقب آل ابی‌طالبعلیهم السلام، ج٣، ص۴٠.

[2] سورۀ نور، آیۀ ۶٣.

[3] سورۀ حجرات، آیۀ ٢.

[4] سورۀ احزاب، آیۀ ۵٣.

[5] سورۀ احزاب، آیۀ ۴٠.

[6] تفسیر قمی، ج٢، ص٣۶٨.

[7] کافی، ج٨، ص٢٧١.

[8] سورۀ انفال، آیۀ ٣٣.

[9] کافی، ج٨، ص۵٧.

[10] الاصول الستة عشر، ص٣٣٢.

[11] احتجاج، ج١، ص۶١.

[12] شواهد التنزیل، ج٢، ص٣۵.

[13] الجمل، ص٩٧.

[14] سورۀ صافات، آیۀ ٣۵.

[15] سورۀ سجده، آیۀ ١۵.

[16] کافی، ج٨، ص۵٧.

[17] تفسیر فرات کوفی، ص۵٠۴.

[18] سورۀ معارج، آیۀ ١-٣.

 

7: ساز ناکوک

(تابلوی مخالفتِ نُعمان)

 خداوند خیر را به انسان عرضه می‌کند و شیطان شر را، و مهم‌تر اینکه این انسان است که تصمیم می‌گیرد کدام راه را برود: مسیر بهشتیِ غدیر را یا دنباله‌روی شیطان و مخالفت با امیر غدیر. نعمان‌بن‌حارث راه دوم را برگزید.
از مهم‌ترین ویژگی‌های غدیرخم آن است که خداوند مخالفت‌های عیان را سرکوب فرمود. در گرارش‌های تاریخی کمتر دیده می‌شود که کسی با پیامبر(ص) مخالفت کرده باشد و عذاب بی‌درنگ بر او نازل شده باشد؛ اما اهمیت ادامۀ راه پیامبر(ص) و غدیر، آن‌قدر زیاد است که برای مخالفت عذاب هم نازل شد. اولین کسی که در حضور جمع و با فریاد این مخالفت را ابراز کرد، نعمان‌بن‌حارث بود. او مخالفت و طلب عذاب کرد و عذاب هم نازل شد. اما شایان توجه است که او تنها مخالف غدیر نبود؛ بلکه به تعبیر حضرت زهرا؟سها؟ شروع و پیش‌قراول مخالفان بود. او مخالفت را علنی و ابراز کرد.