و جبرییل به علی(ع) با عنوان امیرالمؤمنین سلام داد. امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: صدا را شنیدم، اما کسی را نمیبینم. پیامبر فرمود: ای علی، این جبرئیل است از جانب خدا آمده تا آنچه را به من وعده داده تصدیق و تأیید کند.
پس پیامبر(ص) به یکی از اصحاب فرمان داد که برخیزد و با عنوان «امیرالمؤمنین» به علی(ع) سلام دهد. وی گفت: آیا این فرمان خدا و رسول است؟ فرمود: آری. پس دیگری را فرمان داد. او هم همان اعتراض را کرد و همان پاسخ را شنید. پس از آن مقداد، سلمان، ابوذر، حذیفه، ابنمسعود و بریده را فرمانی مشابه داد و ایشان بیآنکه اعتراضی کنند برخاستند و سلام دادند. پس از آن بود که آن دو نفر گفتند هرگز نخواهیم گذاشت به آنچه میخواهد برسد.[1]
جبرییل آمد و گفت: خدا امر فرموده تا همۀ آنچه میدانی را به علی(ع) تعلیم کنی و هرآنچه در دست توست را به او بسپاری که علی(ع) امین و مورداعتماد است. پس پیامبر(ص) علی(ع) را فراخواند و یک شب و روز را با او گذراند و علم و حکمتی را که نزدش بود به او سپرد.[2]
در همان روز، همسر پیامبر به پیامبر(ص) گفت: ای رسول خدا، خلوت تو با علی به طول انجامیده! پیامبر(ص) از او رو برگرداند. گفت: چرا از من رو برمیگردانی، آن هم در موردی که صلاح من است که آن را بدانم! پیامبر(ص) فرمود: «این امر به مصلحت کسانی است که خدا را قبول دارند و به او ایمان دارند. من آن را به تو میگویم، اما رازدار باش؛ اگر آن را حفظ کردی، خدا در دنیا و آخرت حفظت کند، ولی اگر آن را افشا کردی، به خداوند کافر شدهای. خداوند به من امر کرده که علی(ع) را امام مردم معرفی کنم و او را جانشین خود قرار دهم. این امر را در دلت پنهان کن». اما او آن را افشا کرد و آن را به حفصه و پدرش گفت. خبر بهزودی به طُلقا و منافقان رسید.[3]
روزهای حجةالوداع است و پیامبر(ص) بههمراه جمعیت زیادی، که بسیاری از آنان تازهمسلمانان بودند، به اعمال حج و تعلیم دستورات دین مشغول بودند. این در حالی است که تمام روزهای حضور در عرفات و منا، فکر پیامبر(ص)، به فرمان الاهی و نحوۀ اجرای آن میگذشت: این تازهمسلمانان که بسیاریشان تحتتأثیر منافقان هم بودند را چگونه میشود به اطاعت فرمان خدا و رسولش واداشت؟ چگونه مخالفتها و حسادتها را باید کنترل کرد؟
در همین روز، جبرئیل به محضر رسول خدا(ص) رسید و از ایشان خواست تا علی(ع) را فرابخواند. پس از آنکه علی(ع) حاضر شد، صدای جبرئیل را شنید که به او سلام میدهد: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین».
علی(ع) عرض کرد: یا رسولالله، صدایی میشنوم، اما کسی را نمیبینم. پیامبر(ص) فرمود: این جبرئیل است که به تو اینگونه سلام میدهد.[4]
سپس جبرئیل گفت: ای رسول خدا، خدایت فرمان داده که آنچه را از علم و حکمت در سینه داری و آنچه را از ودایع نبوت در اختیار توست، به علی(ع) واگذاری که او امین و مورداعتماد است.[5]
پس از این فرمان بود که خلوت پیامبر(ص) با امیرالمؤمنین(ع) آغاز شد. خلوتی که در تمام روز و تا پاسی از شب ادامه داشت. در تمام این روز پیامبر(ص) علم و حکمت خود را به او سپرد. از همین روست که پیامبر(ص) بارها مردم را به فراگیری علم و حکمت خود فراخواند و تنها راه آن را امیرالمؤمنین(ع) معرفی کرد؛ بارها فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَقْتَبِسْهُ مِنْ عَلِي»[6] و «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا وَ لَنْ تُؤْتَى الْمَدِينَةُ إِلَّا مِنْ قِبَلِ الْبَابِ».[7]
ورود به شهر و خانه از راهی غیر از درِ آن کاری دزدانه است. دزد همیشه در حال ترس است و همیشه هم معلوم نیست که به آنچه میخواهد برسد. پیامبر(ص) راهی برای علم و حکمت جز امیرالمؤمنین(ع) معرفی نمیکند. رسیدن به علم و حکمت جز از راه او، دزدی گمراهانهای است که به مقصود هم نمیرسد.
شواهد تاریخی نیز حاکی از علم کامل امیرالمؤمنین(ع) است؛ اگرچه بسیاری از شواهد علم حضرت را در ضمن جهل دیگران خوانده و شنیدهایم. روزهای پس از پیامبر که امیر غدیر(ع) خانهنشین شده بود و مردم از علمش محروم بودند، همان روزها که خلیفۀ سقیفه به جبر حکم میراند، روزهایی است که هرکه علمی را طلب میکند، آن را پیدا نمیکند. روزهایی که یهودیان به مسجد میآمدند تا با سؤالات خود جهل خلیفه را به رخ مسلمانان پیروِ خلیفه بکشند.
برتری علمی امیرالمؤمنین(ع) بر سایران امری مخفی نیست. همه بر این برتری اقرار کردهاند تاآنجاکه خلیفه دوم، مکرر میگفت: «اگر علی نبود، عمر هلاک میشد»[8] و «خدا مرا در مخمصهها، بی علی گیر نیندازد».[9]
پس از آن پیامبر(ص) ودایع نبوت را که نشانههای امامت و جانشینی بودند به امیرالمؤمنین(ع) سپرد. شمشیر و سلاح و زره پیامبر مهمترین آنها بود؛ همان سلاحی که مانند تابوت در بنیاسرائیل، نشانۀ جانشینی بود.[10] اگر کسی ادعایی بر امامت میکرد، باید آن سلاح را نشان میداد. حتی سالها بعد، در عهد امام صادق(ع)، زمانی که عبداللهبنحسن ادعای امامت و جانشینی کرد، مجبور شد به دروغ ادعا کند که سلاح رسول خدا(ص) نزد من است!
امام صادق(ع) فرمود: به خدا دروغ میگوید. او نهتنها آن سلاح را ندارد، بلکه آن را ندیده است؛ حتی پدرش هم آن را ندیده و اگر دیده باشد نزد علیبنالحسین؟عهما؟ دیده است. اگر دیده است بگوید نشانۀ غلاف آن چیست؟ بر دستۀ آن چه نوشته شده است؟[11]
پس پیامبر(ص) آنچه برای امامت امت نیاز بود و نشانهها را به امیرالمؤمنین(ع) سپرد.
بدیهی است در شلوغی عرفات و منا، خلوت کردن پیامبر و امیرالمؤمنین(ع) از چشم دیگران دور نمیماند. حسودان، بیشتر حسادت میکردند، اما منافقان که بهخوبی میدانستند این خلوت و نجوا، امری عادی نیست، درصدد کسب اخبار بودند؛ ازاینرو کسی که همسر پیامبر(ص) بود، نزد پیامبر(ص) آمد و اعتراض کرد که یا رسولالله، خلوت تو با علی طولانی شده است.
پیامبر که میدانست انگیزۀ او از این نزدیک شدن و سخن گفتن چیست، از او رو برگرداند. باز اصرار کرد و گفت: یا رسولالله، این دانستن به مصلحت من است، چرا پاسخ نمیدهی و رو برمیگردانی؟ پیامبر(ص) فرمود: آنچه سبب طولانی شدن خلوت ما شده امری است که تنها به مصلحت مؤمنان است؛ آنها که خدا ایمانشان را پذیرفته. حال که اصرار داری بدانی میگویم؛ اما بدان اگر آن را نزد خودت نگه داشتی و به کسی نگفتی، خدا تو را در دنیا و آخرت حفظ خواهد کرد، ولی اگر آن را افشا کنی، به خدا کافر شدهای و تمام اعمالت از بین خواهد رفت. خداوند به من فرمان داده تا علی(ع) را به امامت و جانشینی پس از خودم معرفی کنم و فرمان داده تا علم و حکمت خود ودیعههای نبوت را به او بسپارم و من در این خلوت طولانی به همین مشغول بودم. اما تو آن را به کسی نگو تا زمانی که من آن را برای مردم بگویم.
اما اوبه دستور پیامبر(ص) عمل نکرد و خیلی زود سِر پیامبر(ص) را افشا کرد. اول به حفصه گفت و سپس به پدرش. حفصه هم آن را با پدرش در میان گذاشت. منافقان که گمان برده بودند که ماجرای مهمی در راه است، با آگاه شدن از راز پیامبر(ص) نقشههای خود را جلو انداختند؛ نقشۀ قتل پیامبر(ص)![12]
پس از خواندن این سطور از تاریخ و گزارههای مشابهش، این سؤال در ذهن بهوجود میآید که چرا کسانی باید اینقدر به پیامبر(ص) نزدیک میشدند تا از همهچیز آگاه شوند و برای هرچیزی نقشهای تهیه کنند؟
پاسخ این سؤال اگرچه ساده و مجمل نیست، باید آن را به حکیم بودن پیامبر(ص) مرتبط دانست. پیامبری حکیم با علمی که از وحی نشئت گرفته، بهخوبی میداند که منافقان برای او، دین او و خلافت پس از او برنامهها دارند. بهترین شیوۀ مقابله با این برنامهها، دو کار است: اولین کار بازی گرفتن آنهاست؛ گاهی دشمن با آگاهی از برنامهای، نقشۀ خود را پیش میاندازد و همین باعث میشود که نتواند با تمرکز و دقت کافی نقشه را طراحی کند. نمونۀ بسیار خوب آن را در حوادث پس از پیامبر(ص) و در حاضر شدن حضرت زهرا(س) در میدان مقابله با منافقان میتوان دید.
دومین کار آن است که با وادار کردن دشمن به واکنش، دستش برای دیگران رو شود؛ مثلاً درباره آخرین وصیت پیامبر(ص) که نگذاشتند نوشته شود، آیا پیامبر(ص) کسانی که دور بسترش بودند را نمیشناخت؟ همان افرادی که دو سه روز قبلتر، از اطاعت فرمان پیامبر(ص) برای تجهیز سپاه اسامه سرپیچی کرده بودند، حالا بر بستر پیامبر(ص) حاضر بودند. پس چرا پیامبر(ص) در حضور اینها اصرار به نوشتن وصیت داشت؟ اصراری که سرانجام با توهین سخیف برخی ، ظاهراً ناکام ماند!
جواب دقیقاً همین جاست! اگر پیامبر(ص) وصیت را مینوشت که مطلوبش حاصل شده بود؛ اما حالا که وصیت نوشته نشده هم آیا مطلوب او حاصل شده است؟ باید گفت: آری! مطلوب دیگر پیامبر(ص) این بود که دیگران متوجه باشند برخی افراد پیرامون پیامبر(ص) که اصرار دارند خود را به ایشان نزدیک نشان دهند، هیچ اعتقادی به خدا و به او ندارند. مردم از این افراد چیزی ندیده بودند که متوجه این نفاق باشند؛ اما با جملۀ توهینآمیز «إنّ الرّجل لَیهجُر»[13] همه متوجه شدند.
در همین داستان، پس از آنکه یکی از زنان سِر پیامبر(ص) را افشا کرد، چه شد؟ پیامبر رازی را پنهانی گفت و او هم پنهانی به منافقان رساند و منافقان هم پنهانی نقشههای خود را طراحی کردند؛ اما خداوند علنی فرمود: >وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً…<[14] و علنی فرمود: >إِنْ تَتُوبا إِلَى اللهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِين<[15] و علنی فرمود: >ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما<،[16] تا مردمان بدانند ملاکْ اطاعت از خدا و رسول است، نه همراهی و خویشاوندی با پیامبر(ص).
پس از آنکه جبرئیل فرمان خدا را ابلاغ کرد، پیامبر تعدادی از اصحاب خود را فراخواند. آنها در خیمۀ پیامبر حاضر شدند و ایشان به آنها دستور داد که برخیزند و به علیبنابیطالب(ع) سلام دهند؛ سلامی متفاوت؛ سلام با عنوان امیرالمؤمنین.[17]
اولین مخاطب دستور پیامبر(ص)یکی از مهاجرین بود. برخاست و با حالتی معترض گفت: آیا این دستور از جانب خدا و رسول است؟ پیامبر(ص) فرمود: آری دستور خدا و رسول است. پس او سلام داد و نشست. پس از آن پیامبر به دیگری همان دستور را داد و او همان اعتراض را کرد و همان پاسخ را شنید.
پیداست، اعتراض این دو یا به این بوده است که آیا این امرواجب است که اطاعت شود یا میتوان از آن سرپیچی کرد ؟ یا ممکن است به این دلیل باشد که به صدور این فرمان از جانب خدا شک داشتند. وقتی پیامبر(ص) دستوری میدهد، معنا ندارد که از او پرسیده شود آیا این دستور از جانب توست!
هرکدام که باشد از نارضایتی کامل آن دو درباره آنچه رخ میدهد، نشان دارد. گویی قرآنی هنوز نازل نشده یا اینان نخواندهاند: >ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا<[18] یا ندیدهاند: >وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى<.[19] این تردید در اطاعت از رسول خدا(ص) معنایی جز کفر ندارد.
پس از آن دو، پیامبر(ص) به دیگر اصحاب هم همان دستور را داد. سلمان، مقداد، ابوذر، حذیفه، بریده و ابنمسعود برخاستند و بیاینکه اعتراضی کنند، به علیبنابیطالب(ع) با عنوان امیرالمؤمنین، سلام دادند.
اینگونه بود که پیامبر(ص) برای پیمان بزرگ غدیر زمینهسازی کرد.
[1] الیقین، ص٢٨۶.
[2] بحار الانوار، ج٢٨، ص٩٧.
[3] همان.
[4] امالی صدوق، ص۴٣۶.
[5] ارشاد القلوب، ج٢، ص٣٢٩.
[6] الاستیعاب، ج٣، ص١١٠٢؛ ارشاد، ج١، ص٣٣.
[7] امالی صدوق، ص١٨٨.
[8] المواقف، ج٣، ص۶٢٧.
[9] الاصابة، ج۴، ص۴۶٧.
[10] کافی، ج١، ص٢٣٣.
[11] همان.
[12] ارشاد القلوب، ج٢، ص٣٢٩.
[13] فتح الباری، ج٨، ص١٠١.
[14] سورۀ تحریم، آیۀ ٣.
[15] سورۀ تحریم، آیه ۴.
[16] سورۀ تحریم، آیۀ ١٠.
[17] الیقین، ص٢٨۶.
[18] سورۀ حشر، آیۀ ٧.
[19] سورۀ نجم، آیۀ ٣-۴.
(تابلوی سلام جبرئیل)
… در منا و عرفات، زمینهسازی پیامبر برای اعلان پیام غدیر، آغاز میشود: از فرمان جبرییل تا سلام اصحاب و تسلیم ودایع نبوت و تا خاموش کردن فتنهگری از منافقان.
…حضور اصحاب در منا و عرفات، فرصت خوبی برای زمینهسازی اعلام پیام غدیر است. پیامبر(ص) از تکتک دقیقههای این چند روز برای تثبیت موقعیت استفاده میکند.
گاهی در خلوتی طولانی، ودایع نبوت را به علی(ع) تسلیم میکند و گاهی پس از سلام دادن جبرئیل، اصحاب را فراخوانده و به سلام دادن به علیبنابیطالب(ع) با عنوان امیرالمؤمنین امر میکند.
و گاهی با برخورد با فتنهگری زنی، او را از خبررسانی به منافقان و کارشکنی بازمیدارد.